شب مافیا
By mahdi amini
()
About this ebook
این رمان داستان جمعی است که در ازای انجام بازی شب مافیا قرار است مبلغ قابل توجهی پول دریافت کنند اما بعد از ورود به بازی متوجه میشوند برای نجات جان خود باید بازی را پیروز شوند
Related to شب مافیا
Related ebooks
سلاح صلاح صلح Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsLimbo Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsشیروود Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsSanta Fe Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsبرفها و سکوت Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsآلت پرستان Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsرِیل-مجموعه شعر -Rail- Persian poetry collection Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsبالاتر از سیاهی رنگیست Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsقرارمان آذر Rating: 5 out of 5 stars5/5مرداب Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsبمان تا عشق دریایی بیافریند Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsجورم Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsسرگردانی Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsخوابهای مامان Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsتسخیر Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsرویای درون Rating: 5 out of 5 stars5/5Halfway Letter Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsداستانهای سیاه Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsتراژدی مرگ بردیا Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsسبوعیت Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsدارالمجانین Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsآنگاه که آینه ترک می خورد Rating: 0 out of 5 stars0 ratings
Reviews for شب مافیا
0 ratings0 reviews
Book preview
شب مافیا - mahdi amini
مقدمه نویسنده:
اواخر بهمن ماه سال 1396 بود که توسط یکی از اعضای فامیل برای انجام بازی شب مافیا به یکی از کافههای تهران به اسم کافه گیم لند دعوت شدم و از همان روزهای شروع بازی به بازیهای گفتگومحور علاقمند شدم و در کافههای مختلف اوقات خوشی را با دوستان جدید سپری کردم. از آنجایی که شخصا به فیلمنامهنویسی و نویسندگی علاقه داشتم و قبلا فیلمنامه و طرح ایده فیلمنامه نوشته بودم در خرداد ماه سال 1399 تصمیم گرفتم که یک فیلمنامه در ژانر معمایی،ترسناک درباره بازی شب مافیا بنویسم و بعد از چند سال به توصیه یکی از دوستان تصمیم گرفتم فیلمنامه را به یک رمان تبدیل کنم و آن را به چاپ برسانم در واقع رمان پیش رو همان فیلمنامه شب مافیا است که در سال 1399 در بانک فیلمنامه ایران به ثبت رساندم. بازی شب مافیا یک نسخه از بازی گفتگو محور مافیا است که توسط آقای اشکان جواهری در مجموعه دورهمی ساخته و به بازار روانه شده است اگر با بازیهای گفتگو محور مانند مافیا آشنایی ندارید اصلا جای نگرانی نیست چون در این رمان، کل بازی توضیح داده شده است.
این کتاب را به تمامی علاقمندان به رمان، بازیکنان بازی مافیا و همسر عزیزم تقدیم میکنم و در انتها نیز از تمامی دوستانی که برای نشر صحیح بازی در جامعه مافیا مانند امیرعلی خاوری، جلال طایفه، ماکان خدارحمی، نیلوفر رسول زاده، مهتاب ایمن طلب، امیر مهدی هنانیان، پارسا ایمان، ملیکا تقوی، بابک عجمی و کلیه دوستانی که به جامعه مافیا کمکی کرده اند کمال تشکر و سپاسگذاری را دارم.
همچنین تشکر ویژهای میکنم از مجموعه دورهمی و آقای جواهری که اجازه دادند از عکسهای بازی شب مافیا در این رمان استفاده نمایم.
تصاویر جلدها و تصاویر شخصیتهای این کتاب با استفاده از هوش مصنوعی وبسایت leonardo.ai تولید شده و طراحی جلد با کمک وبسایت canva.com انجام شده است.
این رمان قرار بود بصورت کتاب و با دریافت شابک بصورت عمومی چاپ شود اما بعد از ارسال به وزارت ارشاد، کتاب به شرط حذفیات بخشی از دیالوگهای مربوط به کاراکتر عراقی مجوز چاپ را دریافت میکرد که به دلیل بهم خوردن نظم رمان و گیج شدن خوانندگان تصمیم گرفتم کتاب را در اینترنت و بدون حذفیات قرار دهم.
این نسخه مخصوص پارسی زبانان عزیز خارج از ایران میباشد.
درصورتی که درباره این رمان هرگونه انتقاد، پیشنهاد یا نظری دارید خوشحال میشوم از طریق ایمیل زیر با من در ارتباط باشید.
با تشکر مهدی امینی
در نیمه شبی تاریک و ابری، صدای رعد و برق فضای شهر را پر کرده است در خانهای قدیمی در حومه شهر تهران عدهای درون اتاق نیمه تاریکی دور یک میز بزرگ، روی صندلیهایی که دور تا دور میز را گرفته است نشتهاند. میز به خون افرادی که دور آن نشتهاند آغشته شده است خون ریخته شده از کنارههای میز به سمت زمین سرازیر شده و کف اتاق را رنگین کرده است. افرادی که دور میز نشتهاند چشم بند به چشم دارند و پاهایشان به صندلی که روی آن نشستهاند با پابند بسته شده است. روی کف اتاق عکس سلفی وجود دارد که متعلق به افراد درون اتاق است که با شخصی که گریمی مانند دلقک به صورت دارد گرفته شده است. زوزه باد درون اتاق نیمه تاریک شنیده میشود و صدای رعد و برق با آن هم آوایی میکند. برخی از افرادی که دور میز نشسته اند بیهوش شده و برخی از آنان کشته شدهاند صدای نفسنفس زدن مردی روی یکی از صندلیها با لباس خون آلود به گوش میرسد این مرد چشمبند به چشم دارد و پای چپش که به صندلی بسته شده است میلرزد و صدای برخورد پایش به لبه صندلی فضای اتاق را پر کرده است. او دست راستش را محکم مشت کرده و منتظر اتفاقی است. انگار میداند که وزش باد و صدای رعد و برق او را به سمت مرگ هدایت میکنند چند نفر از افرادی که روی میز نشستهاند چشم بندهایشان را برمیدارند و به یکدیگر نگاه میکنند یکی از آنها دستش را به سمت مردی که نفس نفس میزند میبرد و به او اشاره میکند سپس دستش را مثل تفنگ کرده و به سمت او شلیک میکند صدای نفس نفس زدن شدید مردی که به او اشاره شده است شنیده میشود ناگهان همان شخصی که در عکس سلفی، گریم دلقک داشت با طنابی در دستان خون آلودش از پشت بالای سر مردی که نفس نفس میزند میرود، طناب را به آرامی دور گردن او گره زده و در حالی که لبانش را کنار گوش مرد میبرد به او میگوید: امشب شب آخر زندگیته دیگه وقت مردنه
سپس طناب را محکم میکشد و مرد نشسته روی صندلی را خفه میکند
آسمان صاف و بدون ابر است صدای بوق ممتد ماشینهایی که در خیابان اصلی شهر پشت چراغ سبز گیرکردهاند فضای خیابان را پر کرده است. در یکی از خانه قدیمی این شهر شلوغ شخصی در گوشی موبایل خود در حال مرور آگهیهای کاریابی است او کسی نیست جز سامان، جوان 27 سالهای که به علت علاقه زیادی که به رشته روانشناسی داشت مدرک کارشناسی ارشد خود را در یکی از دانشگاههای معتبر تهران دریافت کرد و بعد از آن به خدمت سربازی رفت و حالا حدود سه ماهی است که درجستجوی کاری مرتبط با رشته خودش است. سامان کنار پنجره اتاقش تکیه داده و مشغول جستجو در سایتهای کاریابی است. سامان به یکی از آگهیها خیره شده و شماره آن را درون گوشی کپی میکند و به آن زنگ میزند پس از چند بوق شخصی تلفن را جواب میدهد
صدای پشت تلفن که صدای یک خانوم جوان است میگوید: سلام بفرمایید؟
سامان: سلام خسته نباشید برای این آگهی استخدامتون زنگ زدم
صدای پشت تلفن: بله کار از هشت صبح تا پنج بعد از ظهر حقوقش ماهی 5 تومنه بعد سه ماه هم بیمه میکنن
صدای پشت تلفن کمی مکث کرده و میگوید: کار رو برای خواهرتون میخواین دیگه؟
سامان: نه برا خودم
صدای پشت تلفن: استخداممون خانومه فقط، مگه روزنامه رو نخوندین؟
سامان : اینجا که نوشتین ترجیحا خانوم
صدای پشت تلفن: رئیس شرکت نظرش عوض شده خانوم میخواد فقط
سامان: باشه ممنون خدانگهدار
سامان تلفن را جلوی صورتش میگیرد و به آگهی بعدی زنگ میزند
صدای پشت تلفن که ظاهرا مربوط به مرد جوانی است در جایی که گویی پر از ازدهام و شلوغی است به گوش میرسد
سامان: سلام خسته نباشید برا این آگهی استخدامتون تماس ...
صدای پشت تلفن بدون اجازه دادن به سامان برای اتمام صحبتش، صحبت سامان را قطع میکند
صدای پشت تلفن: کار دفتریه یه نفر میخوایم تلفن جواب بده تایپم بلد باشه ساعت کاریشم 10 صبح تا 10 شبه
سامان: حقوقش چقدره؟ بیمه هم میکنید؟
در حالی که صدای هرج و مرج و درگیری دونفر از پشت تلفن شنیده میشود آقای جوانی که پشت خط است به سامان میگوید: حقوقش وزارت کاریه دیگه هرچقدر وزارت کار بگه
سامان: بیمه چی؟
مرد جوان که گویی از این سوال سامان ناراحت شده با طلبکاری میگوید: بیمه!!! مگه کسی مارو بیمه کرده که ما بیمه کنیم؟
سامان: بنظرتون حقوقتون کم نیست
مرد جوان با عصبانیتی که در تن صدایش نهفته است: دیگه همینه که هست! نمیخوای کار کنی چرا الکی وقت مردم میگیری؟؟؟
مرد جوان تلفن را قطع میکند و صدای بوق ممتد از موبایل سامان شنیده میشود.
سامان با ناراحتی دوباره به آگهیهای درون گوشی نگاه میکند صدای بوق دوباره ماشینهایی که در ترافیک گیر کردهاند شنیده میشود انگار آنها هم در وضعیتی مشابه وضعیت سامان قرار گرفتهاند.
جواد برادر سامان در حالی که چهرهای خواب آلود و صورتی خیس دارد وارد اتاق سامان شده و با حولهای که در دست دارد صورت خود را خشک میکند.
جواد: بیخودی اینقدر پول تلفنو حروم نکن بیا بریم پیش صاحب کارم، بگم داداشمی حتما میذارتت سر کار، آدمه خوبیه
سامان با ناراحتی میگوید: اینهمه درس خوندم که برم تو خیابون کارت پخش کنم؟
جواد: کار، کاره دیگه (با تمسخر) نکنه میخوای معاون وزیرت کنن؟؟
سامان با عصبانیت میگوید: نه ولی این همه درس خوندم که از تحصیلاتم استفاده کنم.
جواد چهار سال از سامان کوچکتر است و از آنجایی که به درس خواندن علاقه ای نداشت بعد از اینکه دیپلم خود را گرفت به خدمت سربازی رفت از همان دوران خدمت بعد از ظهرها که از پادگان مرخص میشد به کار تراکت پخش کنی مشغول بود او در دو سال خدمت خود اینقدر به این کار مشغول بود که حتی حالا نیز جز تراکت پخش کنی به کار دیگری فکر نمیکند چون نه آدم بلند پروازی است و نه قصد پیشرفت در کار خودش را دارد از اینکه هم حقوق میگیرد و هم سر کار در خیابان مردم را تماشا می کند لذت میبرد او همیشه دوست دارد سامان نیز مثل او تراکت پخش کن شود و همیشه به سامان میگوید که آدم بلند پرواز و رویایی است و